کتاب صوتی-سنگریزههای بدون اسم

کتاب صوتی-سنگریزههای بدون اسم؛ با صدای نینا هرندیزاده مروج ادبیات کودک و نوجوان [audio mp3="http://hlpr.ir/wp-content/uploads/2025/11/سنگریزه.mp3"][/audio]
کتاب صوتی-ماهی سیاه کوچولو

با صدای سمیرا میهنخواه, قصهگو و مروج ادبیات کودک و نوجوان [audio mp3="http://hlpr.ir/wp-content/uploads/2025/11/ماهی-سیاه.mp3"][/audio]
کتاب-صوتی-جهان مال من است

با صدای ایوب موحدیپور بنیانگذار خانه کتابدار [audio mp3="http://hlpr.ir/wp-content/uploads/2025/11/این-جهان.mp3"][/audio]
اخبار
بازدید خانم لیز پیج (مدیر اجرایی IBBY)
خانه كتابدار كودك و نوجوان، روز يكشنبه ٦ آبان، ميزبان خانم ليز پيج (مدير اجرايي IBBY) و خانم انصاري (دبير شوراي كتاب كودك) بود. در اين برنامه خانم پيج از بخشهاي مختلف، از جمله كتابخانه كودك، نوجوان و خانواده، و اسباب بازي خانه و فروشگاه و از کارگاههاي در حال اجرا (هنروخلاقیت گروه سنی ۴ تا ۶ سال و شاهنامه خوانی بانوان) بازدید کردند.


از میزان امانت، تعداد منابع و طرحهای جذب مخاطب پرسش کردند. از طرحهای سبد خواندن با خانواده و طرح خواندن در مدارس استقبال کردند.
از فعالیتها در کشورهای مختلف و موانع مشابهی که طرحها با آن روبرو هستند، گفتند.
در ادامه از تعاونی بانوان مهر و طرح بامداد کتابخانهها دیدن کردند.

محصولات و کارهای دستی بانوان مهر که بر پایه ادبیات کودک طراحی و دوخته میشوند، موجب خوشحالی و تعحب ایشان شد.
محل سازماندهی و طبقهبندی طرح بامداد کتابخانهها را از نزدیک مشاهده کردند تا در ادامه به گزارش مفصل این طرح بنشینند.

سپس گزارشی از طرح بامداد کتابخانه ها ارائه گشت که می توانید اینجا مطالعه کنید.

قسمت پایانی: در پایان این نشست لیز پیج-مدیر اجرایی IBBY-طی سخنانی کوتاه با ابراز تشکر از گروه بامداد کتابخانه و ابراز امیدواری به ادامه پروژه، اظهار داشت: “اولین چیزی که در این پروژه اهمیت داشت ،خواندن برای لذت است. خواندن با خانواده ها و معلم ها باید همیشه مورد توجه قرار بگیرد. نکته بعدی مسئله آموزش بود. اینگونه است که مردم محلی هم میتوانند آموزش را به افراد دیگر نیز منتقل کنند و سبب شوند این پروژه پایدار بماند”. وی همچنین ابراز امیدواری کرد که همه این مناطق را از نزدیک ببیند”.
(خانم لیزپیج هنگام ترک خانه، سه کارت پستال ایرانی در دست داشتند. پرسیدند “کجا میتوانم صندوق پستی پیدا کنم و کارتها را پست کنم؟” تقریبا سوال ناآشنا بود شاید سالها بود چنین سوالی نشنیده بودیم. گفتیم در میدان منیریه، یعنی تقریبا نایاب، یعنی خودمان هم یادمان نیست آخرین بار صندوق پستی را کجا دیدهایم یا آخرین بار چه چیزی، برای چه کسی پست کردهایم و …! گفتند من هرجا بروم باید برای پدرم کارتی پست کنم. جمله پایانی ایشان برای ما زیبا و تکاندهنده بود… . گویا نداشتن شتاب و انتظار مزهی خودش را دارد.


نظرات شما